نوشته شده در تاريخ یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:داستان پندآموز,تلنگر,عبرت آموز,حکایت تکان دهنده,, توسط یاسر فلاحتی |

 کودکی به پدرش گفت: «بابا دیروز سر چهارراه حاجی فیروز رو دیدم

بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی بابا،من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطر
اینکه ادا در می آورد و می رقصید،به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود …»

از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند …

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.